گفتمان راه است و چاه ؛ دیده ی بینای آدمی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() درباره وبلاگ ![]() دشمن ما یعنی اون دستگاه مقتدر مادی که تا قبل از انقلاب ، بر اقتصاد این کشور و سیاست این کشور و فرهنگ این کشور و منابع این کشور و تصمیمات مسئولان این کشور مسلط بوده از این وضع ناراحته ، می خواهد اینرا عوض کند . چکار کند ؟ برای او تنها راه اینست که ملت ایران و مسئولان ایران به یک محاسبه ای برسند ؛ در نهایت ، که ادامه این راه ، احساس کنندبه صرفشان نیست . می خواهد این محاسبه را بر ذهن شما تحمیل کند . می خواهد من و شما به این نتیجه برسیم که صلاح نیست در مقابل آمریکا ، در مقابل این دستگاه های سیاسی تابع کارتل های گوناگون اقتصادی ؛ در مقابل اینها ، انسان خیلی هم بایستد ، خیلی هم مقاومت کند ، از بعضی از حرفها باید دست کشید ، کما آنکه گفتند دیگر ، در یک برهه ای کسانی گفتند : آقا ول کنید قضیه ی اسرائیل را ، ول کنید قضیه فلسطین را ، ول کنید قضیه عدالت در سطح جهانی را ، حمایت از ملت های عدالت خواه را ، رها کنید این حرفها را ، چه کار دارید، به خودتان بچسبید . این همان تغییر محاسبات است ؛ دشمن اینرا می خواهد . با گفتمان آمده ایم که از محاسبات درستمان حفاظت کنیم و از تغییر نادرست محاسباتمان جلوگیری کنیم. مدیر وبلاگ : مرتضی برچسبها
نامهای از علامه حسنزاده آملی به فرزندشاندرادامه مطلب ادامه مطلب نوع مطلب : فرهنگی، برچسب ها : علامه حسن زاده آملی، نامه، جوانی، نطفه، نامه علامه حسن زاده آملی به فرزندشان، لینک های مرتبط : همت مضاعف علامه حسن زاده آملی به نقل از شاگردشان استاد صمدی آملی: باید اهل همت بود ، استاد عظیم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملی ) می فرمود : آن زمان كه در تهران بودم ، به دلیل مشكلاتی ماهها در انباری كوچكی از پشت بام خانه ای ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتی یك ساعت از درس هیئتم را تعطیل نكردم .... در جای دیگر می فرمودند : 13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بین الطلوعین ) برای درس خدمت علامه شعرانی می رسیدم ، بعد از طلوع آفتاب هم كلاس دوم شروع می شد ، عده ای می رفتند و عده ای دیگر می آمدند ، اما من می نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمتشان بودم و كسب معارف می كردم ، اما باز دلم آرام نمی گرفت و به همراه ایشان به مسجد می رفتم و نماز می خواندم و دوباره تا دم خانه با ایشان می آمدم تا شاید بتوانم در راه هم كُد و رمزی از ایشان بگیرم. بعد می فرمودند : برای این كه مبادا از صبح تا ظهر ، نیازی به رفع حاجت پیدا كنم و مبادا ناچار شوم – مثلا – به آقایم بگویم : « دستشویی منزل شما كجاست؟ » در این 13 سال بطور کامل نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه ! نوع مطلب : فرهنگی، برچسب ها : علامه حسن زاده آملی، لینک های مرتبط : موضوعات پیوند روزانه صفحات جانبی آمار وبلاگ
|
|